ترس از شکست، حسی بسیار قوی است. هیچکس دوست ندارد دیگران بفهمند که او در تلاش برای گرفتن نتیجه از کاری، موفق نبوده است. این ترس میتواند انگیزهای باشد برای تلاش بیشتر در جهت رسیدن به اهداف یا سبب ناامیدی و فرار از انجام کار شود. اگر از تلاش کردن نهراسید میتوانید شکست نخورید. البته بدیهی است که نتیجه نهایی عدم تلاش، شکست خواهد بود و این یعنی عدم دسترسی به اهداف.
مطالعات جف هاوارد که یک روانشناس تحصیلی است بر روی این موضوع است که ما چگونه به بچهها آموزش میدهیم و آنها چگونه آن را یاد میگیرند. او میگوید که اغلب مدارس بچهها را به سه دسته تقسیم میکنند؛ خیلی باهوش، تقریباً باهوش و گنگ.
زمانی که بچهها به سال آخر دبیرستان میرسند آنهایی که جزء دسته گنگها قرار دادهشدهاند متوجه میشوند که دیگر نباید انتظار پیشرفت داشته باشند زیرا مربیای برای آنها در نظر گرفته نمیشود. در حقیقت ما در مقابل این بچهها سدی قرار میدهیم و انتظار هم نداریم که بتوانند از آن سد عبور کنند. در دبیرستانهای ژاپن هر دانشآموزی مجبور است که ریاضیات سنگین را آموزش ببینند اما در آمریکا اینطور نیست و ریاضیات سنگین مخصوص دانش آموزان بسیار باهوش است؛ اما هاوارد معتقد است که هر دانشآموزی توانایی این را دارد که بیشتر یاد بگیرد. برای گروه باهوش، هر چیزی ممکن است بنابراین آنها هرگز آموزش خود را قطع نمیکنند.
برای گروه گنگ هیچچیز عملی نیست بنابراین آنها زحمتی به خود نمیدهند و حتی همکلاسهای تلاشگرشان را نیز مسخره میکنند. راهحل تجربی هاوارد این است که تمام دانش آموزان در سطوح مختلف هوشی را در یک کلاس قرار بدهیم. سپس به آنها تفهیم شود که از همه آنها انتظار داریم بهطور یکسان دروس را فراگیرند و جوایز نیز برای همه آنها خواهد بود. نتایج اولیه نشاندهنده این است که دانش آموزان در هر سه سطح موفق شدهاند که نمرات بهتری بگیرند زیرا که توقع از آنها بیشتر شده است.
وقتی از مردم سؤال میشود که بیشتر افسوس چه چیزی را در زندگی میخورند، ۸ نفر از هر ۱۰ نفر برای کارهایی که انجام ندادهاند افسوس میخورند تا اعمالی که انجام دادهاند. بهعبارتدیگر آنها بر روی کارهایی که نتوانستهاند انجام دهند بیشتر تمرکز میکنند تا کارهایی که انجام داده ولی با شکست مواجه شدهاند.