شکست شرکتهای بزرگ مانند انرون و تیکو نشان داد که شرکتها باید بر خواستهها و دیدگاههای مصرفکنندگان تأکید و تمرکز بیشتری داشته باشند. مصرفکنندگان باید هدایتکنندهی فعالیتهای شرکت باشند، نه قیمت و ارزش سهام؛ ازاینرو شرکتها در دههی ۱۹۹۰ مجدداً به بحثهای ۵۰ و ۶۰ دربارهی محور قرار دادن مصرفکنندگان بازگشتند و به این حرکت پیتردراکر توجه کردند که آنچه تعیینکنندهی حیطهی کسبوکار است، مصرفکنندگان هستند و آنها اساس یک کسبوکار را تشکیل میدهند و یا به گفتهی تد لویت اعتقاد پیدا کردند که هدف یک کسبوکار، خلق و حفظ مصرفکننده است و سود، یک بیانیهی بیمعنا از هدف شرکت است؛ چراکه بدون دیدن مصرفکننده و اینکه چگونه به او بهطور اثربخشی خدمات ارائه بدهیم، هرگز سود حاصل نخواهد شد. فیلیپ کاتلر نیز در دههی ۱۹۶۰ اعلام کرد که سود هدف کسبوکار نیست بلکه، پاداش خلق رضایت برای مصرفکنندگان است.
درحالیکه گرایش فروش ابتدا محصول را ساخته و سپس در پی جذب و پیدا کردن مشتری و فروش کالا به آنها است و بر تبلیغات تأکید میکند، در گرایش مارکتینگ شرکت در وهلهی اول کشف نیازها و خواستههای مصرفکنندگان را محور کار قرار میدهد و با استفاده از آمیختهی مارکتینگ سعی میکند که رضایت آنها را جلب کرده و از این طریق به سود دست پیدا کند.
بنابراین ما باید مجدداً به مفهوم مارکتینگ و یا تأکید بر خواستهها و نیازهای مصرفکنندگان توجه کنیم و ارائهی خدمت به آنها نه حداکثر کردن ثروت سهامداران را هدف اصلی شرکتها قرار دهیم که ما آن را سرمایهداری مصرفکننده مینامیم؛ سرمایهداری که از اعتبار سرمایهداری سهامداران و سایر ذینفعان کاسته است؛ بنابراین شرکتها باید مجدداً بیانیههای مأموریت خود را محوریت مصرفکنندگان تنظیم و تدوین کنند.
هدف شرکتها ارضای نیاز مصرفکنندگان و خلق ارزش برای آنها است که این امر نیازمند آن است که همهی افراد سازمان در یک فرآیند هماهنگ و منسجم، این وظیفه را انجام دهند و فقط آن را بر عهدهی واحد بازاریابی نبینند؛ اما مدیران ارشد و مدیران بازاریابی در عملی کردن این ایده، مسئولیت مشترکی دارند و هیچکدام بهتنهایی از عهدهی اجرایی کردن این فلسفه با رویکرد درنخواهد آمد.