دلیل آنکه تیمها وجود دارند آن است که دو یا چند نفر اگر باهم کار کنند، نسبت به هنگامیکه آنها بهتنهایی کار کنند، غالباً میتوانند به دستاوردهای بیشتری برسند. تمام این صحبت بسیار سرراست و روشن است. کار کردن در یک تیم ممکن است کاری غیرطبیعی به نظر برسد. ولی رسیدن به نتایج بهتر، یک ضرورت است. البته تشکیل یک تیم فی النفسه هیچچیزی را حل نخواهد کرد. تیمهای خوب و تیمهای بد وجود دارند. تیمها به شیوههای متفاوتی کار میکنند؛ اما آنها میتوانند به دستوپنجه نرم کردن با وابستگی فزاینده وظایف در یک سازمان، بهویژه همچنان که بر پیچیدگی و سرعت آن وظایف افزوده میشود کمک برسانند. سازمانهایی که نمیدانند چگونه معماری اجتماعی لازم برای همسو کردن تلاشهای کارکنان را بیافرینند، تمام ظرفیت خود را از قوه به فعل درنخواهند آورد.
ما دربارهی تیمها، بهاندازهای که تا همین چند سال پیش میشنیدیم، چیزی نمیشنویم. این امر بعضاً به این دلیل است که قصد داریم در مواقع مختلف بر موضوعات مختلفی متمرکز شویم. تا همین چند سال قبل، ما محصور رهبران دلاوری نظیر جک ولش از جنرال الکتریک میشدیم. اکنون همه ضد ولش شدهاند و رهبران خاموش، محبوبیت دارند. اما به نظر میرسد، ما دربارهی تیمها نیز کمتر صحبت میکنیم زیرا بیشتر آنها را بدیهی میشماریم. در بیشتر شرکتها پروژهها به شیوهای از زندگی تبدیلشدهاند. کار تیمی بهعنوان یک مفروض در نظر گرفته میشود. به جهانی که هماکنون در آن زندگی میکنیم بنگرید. در شرکتهای فناوری پیشرفته، تیمهای مصرفکننده، یا سازندگان اتومبیل، افراد غالباً در تیمهایی سازماندهی میشوند تا به یک محصول جدید دست یابند و یا تغییر دیگری در سازمان موردنظر ایجاد کنند.
دلیل وجود سازمانها در وهلهی اول و این شامل مؤسسات نیز میشود- این است که شما گاه برای رسیدن به یک هدف معین، به بیش از یک نفر که بهتنهایی کار میکند نیاز دارید؛ بنابراین، شرکتها بنا بر تعریف، پیشاپیش تیمها هستند. برای یک نفر دشوار است که بهتنهایی موجب تغییر شود. آنچه نیاز است، یک تلاش تیمی است؛ اما برای اینکه تیم دارای عملکرد شود افراد باید در خصوص آنچه میکوشند به انجام رسانند، روشن باشند. ما در همه جلساتی شرکت داشتهایم که به نظر پوچ میآیند. چشمها به یک نقطه زل زدهاند؛ افراد قیافههای غضبآلود به خود میگیرند. آنان از خود میپرسند که اینجا چه میکنند و آیا کل ماجرا وقت تلف کردن نیست.
این هنگامی است که میدانید تیم عملکرد خوبی ندارد؛ اما اگر یک هدف عینی هیجانانگیز داشته باشید، آن جلسات لحن بسیار متفاوتی به خود میگیرند. باید باور داشته باشید که قرار است دنیا را تغییر بدهید- حداقل بخش کوچکی از دنیا را که شما اشغال کردهاید. باید باور کنید که میتوانید تفاوتی ایجاد کنید. باید فکر کنید که “هی، ما قرار است به جام مقدس ” دستیابیم و نزدیک است و به آن دستیابیم “. این باید از صمیم قلب باش؛ تشخیص اشتیاق کاذب بسیار آسان است. اگر گروه مناسبی دارید که اعضای آن با یکدیگر کار میکنند، نانتان توی روغن است. من یکبار با رابرت اوپنهایمر رئیس پروژهی مانهتان، گروهی که بمب اتم را ساختند، مصاحبه کردم. صرفنظر درباره آنکه شما دربارهی سلاحهای اتمی چه فکری میکنید، آن نمونهای از یک تیم بود. آنها یک هدف داشتند و باهم کار میکردند تا به آن رسیدند.
اوپنهایمر مطلبی بسیار گفتنی دربارهی پروژهی مانهتان بیان کرد “هرچه را که نمیدانستیم، برای یکدیگر تبیین میکردیم “. این همان چیزی است که به آن کار تیمی میگویند- ترک کردن منیت ها، برای یادگیری از یکدیگر. برای کار تیمی خوب، دستورالعمل وجود ندارد، اما یک پیشنیاز وجود دارد: رهبری که بیشتر بهعنوان یک گرداننده عمل میکند، فردی که بر گفتگوها حاکم نمیشود، بلکه آنها را هدایت میکند، به همان روشی که در یک جلسهی درمانی دیده میشود. ماهیت مردمسالارانهی تیمها- اینکه هیچ فردی سلطه نمییابد، بلکه همه مشارکت میکنند- شاید همان چیزی است که در مواقعی ادارهی آنها را دشوار میسازد. گاه افراد با یک محیط سلسله مراتبی قدیمی بیشتر احساس راحتی میکنند.