چرا به هر جا که نگاه میکنیم کسبوکارهای نوپا و استارتاپ هایی را میبینیم که بهسختی شکست خوردهاند؟ به گزارش کسب و کار هورموند، اولین علت شکست استارتاپ ها، افسون شاخصهایی چون طرح خوب، استراتژی قابلاعتماد و تحقیق بازار جامع است. این موارد در دورههای گذشته شاخصهای موفقیت احتمالی بودهاند؛ برای همین بهشدت وسوسه میشویم که آنها را روی کسبوکارهای نوپا هم اعمال کنیم. ولی بیفایده است، چون استارتاپ ها با عدم قطعیت بسیار بالایی سروکار دارند؛ آنها هنوز نمیدانند که مشتریشان چه کسانی اند، یا محصولاتشان چه باید باشد.
همینطور که دنیا ناپایدارتر میشود، پیشبینی آینده هم سخت و سختتر میشود. روشهای قدیمی مدیریت دیگر به درد امروز نمیخورند، چون برنامهریزی و پیشبینی فقط زمانی درست و دقیقاند که بر پایهی یک تاریخچهی عملیاتی طولانی و پایدار و یک محیط نسبتاً باثبات باشند؛ اما کسبوکارهای نوپا هیچکدام از این دو را ندارند.
دومین علت شکست استارتاپ ها این است که بعد از مشاهدهی شکست مدیریت سنتی، برخی کارآفرینان و سرمایهگذاران تسلیمشدهاند و روش «صرفاً انجامش بده» را در کسبوکارهای نوپا در پیشگرفتهاند. این مکتب معتقد است که اگر مسئله مدیریت است، جوابش آشوب است. متأسفانه، میتوانیم بیواسطه شهادت بدهیم که اینیکی هم جواب نمیدهد!
ممکن است ازلحاظ شهودی این حرف در نظرمان درست نیاید که: میشود چیزی چارچوب شکن، نوآور و آشفته همچون کسبوکار نوپا را مدیریت کرد، یا به بیان دقیقتر، باید مدیریت کرد. بیشتر افراد اموری از قبیل فرآیند و مدیریت را کسالتآور و یکنواخت میبینند، درحالیکه استارتاپ ها در نظرشان پویا و هیجانانگیزند. ولی آنچه واقعاً هیجانانگیز است، دیدن کسبوکارهای نوپایی است که موفق میشوند و دنیا را عوض میکنند. این شور و شوق، انرژی و چشماندازی که افراد به درون کسبوکارهای جدید میآورند، منابعی بسیار ارزشمندتر از آن هستند که هدر بروند. ما میتوانیم و باید بهتر عمل کنیم.