دیدگاه مرسوم نسبت به مارکتینگ این است که شرکت محصولی را تولید و سپس آن را میفروشد، بهطوریکه مارکتینگ حین فرآیند فروش اتفاق میافتد. شرکتهای متعدد به این دیدگاه بیشتر در اقتصادهایی امکان موفقیت دارند که ویژگیشان کمبود کالاست و مصرفکنندگان نسبت به کیفیت، ویژگیها یا سبک (برای مثال، کالاهای مصرفی ابتدایی در بازارهای درحالتوسعه) حساسیت نشان نمیدهند.
بااینحال، این دیدگاه مرسوم در اقتصادهای با حضور افراد مختلف که هریک خواستهها، برداشتها، ترجیحات و معیار خرید منحصر به خود رادارند، کارگر نخواهد بود. یک رقیب زیرک میبایست محصولاتش را برای مارکتهای هدف کاملاً مشخص طراحی و عرضه کند. این مفهوم دیدگاهی جدید نسبت به فرآیندهای تجاری ایجاد کرد که مارکتینگ را در ابتدای فرآیند برنامهریزی قرار میدهد.
شرکتها اکنون بجای تأکید بر تولید و فروش، خود را بهعنوان بخشی از یک فرآیند ارائهی ارزش میبینند. ما میتوانیم سلسلهمراتب فرآیند خلق ارزش و ارائهی آن را در قالب سه بخش تقسیم کنیم. نخست، انتخاب ارزش بیانگر «تکلیفی» است که واحد مارکتینگ میبایست بیش از تولید محصول آن را انجام دهد.
مارکترها میبایست مارکت را بخشبندی کنند، هدف مناسب را برگزینند و جایگاه ارزشی محصول مربوطه را تعیین نمایند. فرمول بخشبندی، تعیین هدف و تعیین جایگاه (اس، تی، پی)، جوهرهی مارکتینگ استراتژیک است. بخش دوم ارائهی ارزش میباشد. واحد مارکتینگ میبایست مشخصهها، قیمت و کانالهای توزیع یک محصول ویژه را تعیین نماید. وظیفه در بخش سوم انتقال ارزش با استفادهی بهینه از نیروی فروش، اینترنت، تبلیغات و سایر انواع ابزار ارتباطی بهمنظور اعلام حضور و ارتقای محصول است. فرآیند ارائهی ارزش پیش از تولید محصول آغاز و در طول دورهی شکلگیری و پس از عرضهی آن به بازار ادامه مییابد. هر یک از این بخشها با پیامدهای هزینهای همراهاند.