ریچارد شیکل، مورخ و نویسنده آمریکایی، جامعه غربی را متوجه فرآیندی کرد که خود از آن به «سلبریتیزه شدن فرهنگ» یاد میکرد. منظور از این مفهوم برساخته، سازوکاری است که تمام نتایج به پدیده سلبریتیها ختم میشود و آنان هستند که نقش عاملیت را برای فرهنگ ایفا میکنند. آنچه برای ما بیم میرود، شباهت بسیاری به مفهوم خاص ریچارد شیکل دارد و البته با توسعه معنایی آن میتوان از «سلبریتیزه شدن صداوسیما» سخن گفت. سلبریتیهایی که در تقسیمبندی کریس روجک، جامعهشناس آمریکایی، در گروه سلبریتیهای اکتسابی قرار میگیرند و شامل کسانی میشوند که شهرت را خودشان در طول سالهای متمادی به دست آوردهاند. عادل فردوسی پور با این حساب در همین تقسیمبندی قرار میگیرد. او با انباشت تجربه ژورنالیسم تلویزیونی ورزشی برنامه ۹۰ توانست آنچه سلبریتیهای اکتسابی دارند، یکجا داشته باشد.
سلبریتیها آمدهاند که تمام قواعد نهادهای مدرن و سنتی را بر هم بزنند. سازمان بهمثابه نهاد مدرن و ارتباطات سازمانی بهعنوان قواعد و اصول سازمانها، یکی از چالشهای خود را در رویارویی با سلبریتیها میبیند. سلبریتیها قوانین خاص خودشان را طلب میکنند و توقع دارند ذیل هر قانونی، تبصرهای نیز به نفع آنان نگاشته شود، اما این در حالی است که در ارتباطات سازمانی، تفاوتی میان سلبریتی و غیر سلبریتی وجود ندارد و طبق همین قواعد تنظیمشده است که اگر کارمندی از اصول سازمان تخطی کند، خیانت به سازمان و اهداف آن شمرده شده و لاجرم به خروج وی از سازمان منتهی خواهد شد. عادل فردوسی پور بهعنوان دانشآموخته رشته مدیریت رسانه که حوزه اصلی آن نیز همین ارتباطات سازمانی است، از اصل ارتباطی– مدیریتی سر باز زده و بهواسطه سلبریتی بودنش توقع دارد که یکی از همان تبصرههای خیالی را برای او نیز تصویب و لحاظ کنند.
آنچه پرواضح است، اینکه عادل فردوسی پور سلبریتی سازمان است و خارج از سازمان، وی سلبریتی محسوب نمیشود. همانند سلبریتی اینستاگرامی که بدون اینستاگرام اصلاً وجود خارجی نخواهد داشت. تجربه شکست کاری فردوسی پور در خارج از سازمان صداوسیما و در فضای مجازی هم مؤید همین مطلب است. عادل فردوسی پور بهعنوان کسی که در دانشگاه، ارتباطات خوانده، خوب میداند که هنوز هم تلویزیون محبوبترین رسانه جمعی است و او نیز مانند هرکس دیگری خواهان حضور در آن است. میتوان نمونه رضا رشید پور را به یاد آورد که از تلویزیون با منتی وصفناشدنی رفت و با تکرار اصرارهای ملالآوری توانست به سازمان صداوسیما برگردد، زیرا کسبوکار سلبریتی تلویزیونی «فقط» در تلویزیون است. از این حیث، این قول عادل فردوسی پور را باید صادق شمرد که خود را فرزند صداوسیما میداند، اما همین فرزند سلبریتی شده میخواهد پدرکشی کند، درصورتیکه نمیداند حیات و ممات رسانهای خود را وابسته به تلویزیون است.
این مسئله را نیز باید در نظر گرفت که سازمان صداوسیما فرزندی به بار آورده است که برای پدر خود گستاخی و تهدید کرده و تعیین تکلیف میکند. بهغیراز تنبیه و تنبه این فرزند چموش چهکاری از این پدر برمیآید؟! فارغ از مسئله به وجود آمده برای عادل فردوسی پور، سازمان صداوسیما سه استراتژی را برای پیشگیری از این رخدادها میتواند اتخاذ کند. اول اینکه در لگولاتوری این سازمان بازنگری شده تا امکان تخطی برای کارمندان کاهش یابد و در صورت وقوع، جریمههای سنگینی برای آن در نظر گرفته شود. راهبرد دوم آن است که تکتک متن قراردادهای سازمان با تهیهکنندگان، مجریان، تکنسینها و… با اهداف کلی آن مطابقت و همسویی داشته باشد. این مورد میتواند جلوی سلبریتی از جاده بیرون زده را تا حدودی بگیرد. درنهایت نیز میتوان گفت که سازمان صداوسیما بهمثابه پدری خوب و البته پدری سختگیر رفتار کند تا فرزندان سلبریتی شده فکر کژ رفتاری را به اذهان خود راه ندهند. جدای از این تحلیل اسطوره شناسانه، باید متذکر شد که در میانه درگیری پدران و پسران، این مخاطب است که بیشترین ضرر را میبیند و بیشترین سود و فایده نیز نصیب لاشخورهای بیرون از میدان و رسانههای بیگانه خواهد شد که از تماشای دعوای خانوادگی رقیب، حظ و بهرهای فراوان خواهند برد.
سازمان نه برای پسرانی مانند فردوسی پور و نه پدرانی مانند مدیران است، چراکه مدیر عوض میشود و سلبریتی حذف خواهد شد. این چارت و سلسلهمراتب سازمانی است که بر سازمان حکمرانی میکند و هرکس که آن را مراعات نکند، محکومبه اخراج خواهد بود. حال، این فرد میخواهد مدیر باشد یا سلبریتی، برای قانون تفاوتی نخواهد داشت. این وظیفه سازمان صداوسیماست که هرروز به سلبریتیهای خودساختهاش مانند عادل فردوسی پور یادآوری کند که اگر من نباشم، شما نیز نخواهید بود.